مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده .
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند، آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند، نزد قاضی برود.
اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که اومثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار می کند.
نظرات شما عزیزان:
amir 
ساعت23:56---25 ارديبهشت 1391
salam mataleb ro khondam khub bud